مدیر و صاحب غذاخوری بود؛ هنوز هم هست. اولین باری بود که به غذاخوریش می رفتم. وقتی داشتم سفارش غذا می دادم و هزینه رو پرداخت می کردم، به چهره اش که دقیق تر شدم، احساس کردم قبلاً اونو یه جایی دیده ام؛ نگاهم که طولانی شد، متوجه شد و پرسید: قضیه چیه؟ طوری شده؟ گفتم: به نظرم، شما رو من قبلاً یه جایی دیده ام. گفت: امکان نداره؛ نه، امکان نداره دیده باشی و سریع، چهره اشو برگردوند! مضطرب شد و من هم حساستر شدم. غذامو که داشتم می خوردم، همه اش متوجه او بودم و همه اش، به مغزم فشار می آوردم که اونو کجا دیده ام؟! خیلی زود، یادم افتاد؛ شک نداشتم؛ خودِ خودش بود؛ تغییر کرده بود اما من شناختمش؛ اون، خیلی وقت پیش، در مرکز یه استان دیگه ای، تکدّی گری می کرد؛ من چون بیشتر می رفتم اونجا، دائماً می دیدمش.

Comparative Education

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مزایای عضویت در کریپتو تب nadiaborhan دردِ دل نوشت اخبار سیاسی ایران نــگـــــــــارا ارز دیجتال بازاریابی و سیر تکاملی بازاریابی در ایران و جهان